صفحه نخست
خوشبختی انسان در اندیشه سید قطب
از طرف تیم فارسی ادراک پوست ترجمه شد
این کتاب در اصل پیامی بود که مرحوم سید قطببرای خواهرش فرستاده بود. علاوه بر این، مجله الفکر در تونس این پیام را در ماه مارچ 1959 با نام "چراغ های از راه دور"منتشر کرد.از آنجایی که میدانی ماین پیام درخواست کننده های زیادی دارد، و برای جلب رضایت خداوند آن را منتشر کردیم.
1. خواهر عزیز و گرامی ام!
من این افکار را به تو منتقل میکنم. فکر میکنی چون مرگ همیشه در ذهن تو است، مرگ همیشه در اطراف توست، فکر میکنی که او پشت همه چیز ایستاده است، نیرویی هست که بالاتر از زندگی و هر موجود زنده ایستاده است، به خاطر آن ضعیف و ناتوان میشوی.اما وقتی اکنون به مرگ نگاه میکنم و آن را با زندگی غنی و زیبا مقایسه میکنم، میبینم که مرگ تنها نیروی کوچکی است. زیرا مرگ میتواند تنها خردههایی را از سفره زندگی بردارد که میریزد.
در واقع میتوانم نشانه های تداوم زندگی غنی را همین الآن در اطرافم ببینم. زنان باردار میشوند و زایمان میکنند. انسان و حیوان یکی هستند. پرندگان، ماهیها و حشرات تخمهای سرشار از زندگی میگذارند. خاک، گیاهان را با گل و میوه بیرون میآورد. آسمان باران میبارد، دریاها پر از موج است ... همه چیز در این دنیا رشد میکند و تکثیر میشود. مرگ گهگاهی تکهیرا برمیدارد یا مدتی در دنیا میماند و خرده های کوچکی از سفره زندگی را میبرد... اما زندگی پربار و غنی آن را نادیده میگیرد و چنان به جریان خود ادامه میدهد که انگار آن را احساس نکرده است.
گاهی اوقات که مرگ یک تکهیبزرگ از زندگی را میگیرد، آنگاه زندگی از درد فریاد میزند. اما این زخم آنقدر زود خوب میشودکه این فریاد به شادی تبدیل میشود ... انسانها، حیوانات، پرندگان، ماهیها، حشرات، کرمها علفها و گیاهان به زندگی خود ادامه میدهند و زمین را با زندگی خود غنی و ثروتمند میسازند.
و مرگ فقط میایستد و تکهیرا میبرد، یا فقط میتواند خرده های سفره زندگی را بردارد تا در دنیا بماند.
خورشید طلوع میکند ... غروب میکند... زمین به دور خورشید میچرخد و زندگی از هر طرف بیرون میآید ...همه چیز قطعا رشد میکند ... رشد در نوع و تعداد ... رشد در کمیت و روِش.اگر مرگ میتوانست کاری انجام دهد، رشد زندگیرا متوقفمیکرد! ولی قدرت او در مقایسه با قدرت زندگی کامل و غنی، محدود و ناکافی است. به قدرت خدا زندگی جاری و راست میشود.
2. زندگی ما زمانی کوتاه و محدود به نظر میرسد که فقط برای خودمان زندگی کنیم...از زمانی شروع میشود که ما شروع بهفهمیدنمیکنیم و زمانی پایان مییابد که عمر کوتاه ما به پایان میرسد. اما وقتی برای دیگران زندگی میکنیم، وقتی برای یک فکر و اندیشه زندگی میکنیم، زندگیمان طولانیتر و عمیقتر میشود... زندگی از زمانی شروع میشود که انسان به دنیا میآید و پس از ترک این دنیا نیز ادامه مییابد.
در این صورت، چند برابر بیشتر از زندگیمان، زندگیهای جدیدی به دست میآوریم، این خیال نیست واقعاً به دست میآوریم. زیرا وقتی زندگیمان را اینگونه تصور کنیم، روزها، ساعتها و خاطراتمان چند برابر میشود. زندگی بر اساس تعداد سالهای آن نیست، بلکه بر اساس احساسات تجربه شده است.
در این موقعیت، آنچه که واقعگرایان آن را تخیلی میدانند، در واقع واقعیتر از آن چیزی است که آنها واقعی بودن آن را ادعا میکنند. چون زندگی عبارت از هر آن چیزی است که انسان آن را احساس میکند... وقتی فردی را از احساساتش جدا میکنید، در واقع او را از زندگی با معنا و واقعی اش جدا میکنید... وقتی انسان احساساتی را که دارد چند برابر کند، در حقیقت زندگی خود را چند برابر کرده است. به نظر من اکنون این موضوع غیرقابل انکار شده، به وضاحت و بداهت رسیده دیگر بحث برانگیز نیست. وقتی برای دیگران زندگی میکنیم، زندگی مان چند برابر میشود و با افزایش احساس ما نسبت به آنها، احساسات ما نسبت به زندگی مان بیشتر میشود و در نهایت این زندگی را افزایش میدهیم.
3. در حالتی که بذر/تخم بدی بزرگ میشود، دانه نیکی میوه میدهد.اولین چیز میتواند به سرعت در فضا رشد کند، اما ریشه های آن به سطح خاک نزدیک است. اگرچه درخت شر میتواند هوا و نور را از درخت نیکی مسدود کند، اما درخت نیکی به آرامی به رشد خود ادامه میدهد. زیرا به لطف ریشههایعمیق، هوا و نور را جبران میکند. وقتی درخت شر را که فکر میکنیم نوری قوی و درخشان دارد بررسی میکنیم و منبع نیرومندی آن را جستجو میکنیم، به نظرمان ضعیف و ناتوان میآید... از سوی دیگر، وقتی به درخت نیکی نگاه میکنیم، به وضوح میبینیم که در برابر گرفتاری هایی که برایش پیش میآید، صبر نشان میدهد، در برابر بادها مقاومت میکند، آهسته و آرام به رشد خود ادامه میدهد و به خارهای پرتاب شده از درخت بد اهمیتی نمیدهد.
4. وقتی جنبه خوبی را در روح دیگران لمس میکنیم، میتوانیم خوبیهای زیادی را کشف کنیم که در نگاه اول نمیتوانیم آنها را با چشم غیر مسلح ببینیم. من خودم آن را تجربه کردم... آن را روی بسیاری از افراد دیگر نیز تجربه کردم. حتی افرادی که در ابتدا فکر میکردیم ظالم و شرور هستند... اگر با اندکی ترحم به اشتباهات و حماقتهایشان نگاه کنیم... اگر با دقت به مشکلات و چیزهایی که به آنها علاقه دارند با صداقت واقعی -غیر مصنوعی- خود بنگریم، چشمه خوبی در روحشان پدیدار خواهد شد...آنها محبت، اعتماد و صمیمیت خود را در برابر چیز کوچکی که از روح خود میدهید، نثار میکنند... به شرطیکه خالصانه، صادقانه و صمیمانه ببخشید... شر آنقدر که ما تصورش میکنیمدر روح انسان عمیق نیست. آن بدی در این پوسته سخت است که برای تحمل و ادامه زندگی از آن استفاده میکنند. بنابراین به محض اینکه احساس امنیت کنند، این پوسته را میشکافند و به جای آن میوه های زیبا و خوشمزه تولید میکنند. این میوه خوشمزه به سراغ افرادی میآید که با دلسوزی به مبارزه با زندگی و اشتباهات خود نگاه میکنند. شفقتی که در ابتدا به منظور تحقق آن نشان میدهیم، نزدیکتر از آن چیزی است که فکر میکنید. من این را تجربه کرده ام ... در خودم تجربه کرده ام ... کلماتی را که من میگویم نه خیال است و نه هم زادهیرویاها است.
5. وقتی بذر نیکی، شفقت و محبت در روح ما رشد کرد، روح خود را از مشکلات و خستگی های فراوان نجات خواهیم داد. آن وقت دیگر نیازی به انجام کارهای دیگر نخواهیم داشت، زیرا در آن صورت وقتی تمجید میکنیم، وفادار و صادق خواهیم بود. گنجینه های نیکی را در روح هایشان جستجو میکنیم و صفات نیکشان را در مییابیم و صادقانه از آنها تعریف میکنیم تا بتوانیم آنها را تمجید کنیم. آن وقت آدمی نیست که یک ویژگی یا خوبی -که او را لایق توصیف با یک کلمه زیبا کند- نداشته باشد... با این حال تا زمانی که بذر محبت در خودمان رشد نکند، نمیتوانیم آنها را ببینیم.
و علاوه بر این، ما مجبور نخواهیم بود که اشتباهات و حماقت های آنها را تحمل کنیم یا از آن اذیت شویم. زیرا ما نشان خواهیم داد که برای ضعف و کمبود روح آنها متاسفیم.روزی که بذر محبت را در خود پرورش دهیم، به دنبال اشتباهات آنان نخواهیم بود. ما از آنها متنفریم فقط به این دلیل که بذر خوبی در خودمان رشد نکرده است. ما از آنها میترسیم زیرا به خوبیها اعتماد نداریم. وقتی با دیگران شفقت و محبت میکنیم، آرامش، شادی و امنیت را برای خود به ارمغان میآوریم.
6. اگر از آنها دوری کنیم، به فکر اینکه دلهایمان از دل آنان پاکتر است، یا عقلمان از عقلهای آنها برتر است، یا روحمان از روح آنها بهتر است، در واقع اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم. زیرا به این ترتیب کوتاهترین و کم کارآمدترین مسیر را انتخاب کردیم.
عظمت واقعی این است که: از طریق بخشش و شفقت، با علم داشتن به کمبود، عیوب و ضعف آنها، به راستی تا آنجا که میتوانیم آنها را شفا دهیم و به حالت بهتری بیاوریم، آنها را به سطح خود برسانیم تا بتوانند روح خود را پاک کنند. این به معنای دست کشیدن از افقها و آرمان های والای خودمان و تمجید از اشتباهات آنها نیست، و همچنان به معنای این نیست که آنها احساس کنند روح ما برتر از آنهاست. عظمت واقعی؛ در تلاش کردن برای آشتی دادن میان این تناقضات و تلاش برای دستیابی به این آشتی، نهفته است.
7. وقتی به سطح معینی از توانایی دست پیدا میکنیم، متوجه میشویم که درخواست کمک، حتی از کسانی که نسبت به ما توانایی کمتری دارند، خجالت آور نیست، و حتی اگر بدانیم که اهدافی که ما به آنها دست مییابیم با کمک آنهاست، از ارزش ما چیزی کم نمیکند. ما از درخواست کمک از دیگران دریغ نمیکنیم و سعی میکنیم همه چیز را در این مورد انجام دهیم. ولی در عین حال، ما دوست نداریم که دیگران بفهمند در افقهایی که ما به آن رسیده ایم کمک کرده اند... اما این چیزها تا زمانیکه اعتماد به نفس ما بالا نباشد، اتفاق میافتد. یعنی زمانی که واقعاً در یکی از ویژگیهای خود ضعیف باشیم. اما وقتی احساس میکنیم واقعا قوی هستیم، هرگز به چنین چیزهایی فکر نمیکنیم... طفل خوردسال، تنها کسی است که وقتی سعی میکند راه برود، دست های کمکی که به او میدهید را رد میکند.
هنگامی که به سطح خاصی از توانایی دست یافتیم، از کمکی که از دیگران دریافت میکنیم، با صمیمیت سپاسگزارشان خواهیم بود. در واقع این یک تشکر در برابر کمکی است که به ما ارائه شده است، برای آنها مایه خوشحالی است که به اعتقادات ما ایمان داشته باشند...بنابراین آنها تلاشها و دستاوردهای ما را با ما در میان خواهند گذاشت... این شادی یک شادی مقدس و آزادی است.
8. اگر عقاید و افکارمان را برای خودمان نگه داریم و وقتی دیگران ادعا کنند که مال آنهاست عصبانی شویم، اگر بخواهیم آنها را متقاعد کنیم که این افکار مال ماست و آنها از ما دزدیدند، این بدین معنا است که بگوییم ایمان ما به این ایدهها قوی نیست، ایمان ما از خودمان ارزشمندتر نیست.شادی واقعی این است: در حالتی که ما هنوز زنده ایم، دیگران عقاید و باورهای ما را پذیرفته اند، ثمره پذیرش این است. حتی تخیل اینکه برای دیگران مفید خواهیم بود، حتی اگر در قید حیات نباشیم، دل ما را پر از شادی، رضایت و آرامش میکند.
تنها بازرگانان تلاش میکنند تا اطمینان حاصل کنند که مارک های محصولات آنها توسط دیگران استفاده نمیشود و سعی میکنند تا کسی از آن سود نبرد. از جانب دیگر، متفکران و مؤمنان زمانی خوشحال میشوند که با مردم عقاید و باورهای خود را به اشتراک بگذارند و دیگران به آن به اندازهی باور داشته باشند که به خود نسبت دهند، نه به صاحبان اصلی آن افکار.اینگونهنیست که آنها باور به این عقاید و باورها نداشته باشند، بلکه معتقدند که آنها وسیلهو ابزاریبرای انتقال دادن و بیان کردن این عقاید هستند. از سوی دیگر سعادت و خوشبختی اینان در وابستگی شان به منبع مقدس و ثمره ایمانشان است.
9. تفاوت بسیار بزرگ است... واقعاً بزرگ. تفاوت شناخت حقیقت و درک حقیقت... اولی علم و معرفت است، دومی درک و فهم. در اولی با کلمات و مفاهیم ناب سروکار داریم... یا با آزمایش ها و نتیجه گیری های جزئی. در دومی با واقعیت های شبیه سازی شده و ادراک کامل سروکار داریم. در اولی، اطلاعات از بیرون ما می آید و به طور جداگانه در ذهن ما باقی میماند. در دومی، حقایق از آگاهی ما سرازیر میشوند، مانند خونی که در رگ های ما جاری میشود... اولی، دارای ارقام و عناوین است، بخش علوم و عناوین مختلف آن
بخش دین و فصول ذیل آن و عناوین بخشهای ... بخش علوم فنی و برنامه درسی و دستورالعمل های اساسی آن؛ ولی دومی، حاوی انرژی خالصی است که با انرژی بزرگ کیهانی مرتبط است... مانند رودخانهی روان است که به سرچشمهی اصلی متصل است.
10. ما در هر رشتهی علوم انسانی به متخصصین نیاز داریم. به کسانی که دفاتر و آزمایشگاههای خود را به معابد و مدارس تبدیل کرده اند... به کسانی که زندگی خود را در زمینههایی که در آن متخصص هستند، وقف کرده اند... کسانی که نه فقط با احساس فداکاری بلکه با لذت بردن از آن کاری که انجام میدهند... کسانی که در هنگام شادی و خوشحالی احساسی دارند، مانند احساس آن عابدی که در هنگام عبادت روح خود را به خدا میسپارد.
با این حال، باید درک کنیم که آنها به دنیا مسیر و جهت نمیدهند و مردم را راهنمایی نمیکنند.پیشگامان همیشه انرژی معنوی فوق العاده داشتند و خواهند داشت، آنها با گرمای خود همه اتم هاراذوب میکنند، با قدرت گرفتن از این اتم ها به سوی هدف برتر میکوشند و آتش مقدسی را در دست دارند که راههای سفر را با نور خود نشان میدهند. این پیشگامان با بینش خاص خود شان میتوانند در میادین مختلف مثل علم، هنر، ایمان و عمل تواناهایی اشخاص و افراد را از نماهای متفاوت آن ببینند. از این رو، نه فردی را تحقیر میکنند و نه هم از سطح و سویه اش بالاتر میبرند. کوچک ها کسانی هستند که فکر میکنند بین این انرژی های چند نمایی و قابل مشاهده تفاوت هایی وجود دارد؛ ازینرو، علم را در برابر دین یا دین را در برابر علم در حال جنگ میبینند. به نام علم یا به نام عقیدهی صوفیانه از نشاط دافعه منزجر میکنند. چون که آنها هر کدام از این نیروها را جداگانه میبینند. درحالیکه، حقیقت موضوع این است که همه آنها از یک منبع می آیند. این همان نیروی عظیم و کنترل کننده است (منظورش الله است)... اما رهبران بزرگ از این تلاقی آگاهند زیرا خود را به این منبع اولیه متصل میکنند و از آن بهره میبرند.اما آنها اندک هستند... در تاریخ بشریت کم یا حتی کمیاب هستند، اما به قدر کافی هستند، زیرا نیرویی که این دنیا را تنظیم میکند (منظورش الله است)، آنها را نیز ترتیب و تنظیم میکند و در مواقع نیاز به دنیا میفرستد.
11. باور نامحدود به ماوراء الطبیعه و نیروهای ناشناخته خطر بزرگی است، زیرا به خرافات می انجامد و زندگی را به یک توهم بزرگ تبدیل میکند. در همین حال، انکار نا محدود آنها نیز کمخطر نیست، زیرا شناخت همه پنجرههای ناشناخته و همه چیزهایی را که ما نمیبینیم بر روی ما میبندد... در مقطعی از زندگی به نسبت نا آگاهی ما آنها را انکار میکنیم. پس این موجود را از قوت، وسعت و ارزشش تنزل میدهیم و در حدود معلومش محصور میکنیم و فقط در این زمان اگر آن را با عظمت دنیا مقایسه کنیم بسیار کوچک به نظر میرسد... و خیلی هم کوچک.
زندگی انسان شامل زنجیرهی از ناتوانیها در آگاه شدن از نیروی کیهانی در این جهان است. وقتی بزرگ میشود و قدمی دیگر در مسیرهای طولانی این زندگی برمیدارد، فقط زنجیرهی از آگاهی بیشتر از این نیروهاست. هنگامی که فردی توانایی آگاهی بیشتر و بیشتر از نیروهای کیهانی را دارد که قبلاً از آنها آگاه نبوده است، قطعاً برای او کافی است که این واقعیت را درک کند که چیزهایی وجود دارد که او هنوز از آنها آگاه نیست، زیرا او هنوز در مرحله آزمایش است. به عنوان انسان، اگر ناشناخته های زندگی خود را محاسبه کنیم، در واقع به عقل خود احترام گذاشته ایم. نه مانند کسانی که تسلیم رویاها میشوند -کسانی که با پایه گذاری همه چیز بر رویاها تکیه میکنند- تا عظمت دنیای گسترده را احساس کنیم و روح خود را در آن قدر بدهیم.و این سزاوار است که نیروی احساس و درک را بگشاید تا انسان بتواند رشتههای را که روح او را به این دنیا میبندد درک کند.و آنها (رشتهها) بزرگتر و عمیقتر از همه چیزهایی هستند که ما تا به امروز با ذهن خود شناخته ایم و درک کرده ایم.برای اثبات آن، ما همچنان هر روز در حال کشف چیزهای جدید هستیم.
12. امروزه عدهی فکر میکنند وقتی به عظمت خدا اعتراف کنند، انسانیت را تحقیر میکنند... گویی خدا و انسان برای جلال و قدرت در این دنیا با یکدیگر رقابت میکنند! من احساس میکنم وقتی تحت تأثیر قدرت خدا قرار میگیریم، در واقع به عظمت خودمان می افزاییم. زیرا ما بندگان خدای بزرگی هستیم. کسانی که گمان میکنند با انکار خدا خود را بالا میبرند، کسانی هستند که افق های دید شان بسیار کوتاه و فقط چیزهایی را میبینند که نزدیک شان است.
آنها فکر میکنند که انسانها فقط به دلیل ضعف شان به خدا توکل میکنند. و حالا که فکر میکنند قدرت کافی به دست آورده اند دیگر نیازی به خدا ندارند... اگر به واقعیت آن موقعیت نگاه کنیم، گویی ضعف و ناتوانی، بینش و بصیرت را باز میکند و قدرت آن را خاموش میکند. وقتی نیروی انسان زیاد شد باید عظمت خداوند را بیشتر احساس کند، زیرا منشأ این قدرت فزاینده خداوند است.
کسانی که به قدرت متعالی خداوند ایمان دارند نه ذلت را در خود میبینند و نه ضعف را؛ بلکه با تکیه بر قدرت عظیمی که این جهان را در دست دارد، در خود غرور و قدرت می یابند.زیرا آنها میدانند که دامنه و وسعت نیرو و قدرت شان فقط در داخل این سرزمین و بین انسانها است. چونکه قدرت انسانی با قدرت متعالی خداوند در این دنیا منافاتی ندارد. آنها -با ایمان عمیق خود- میدانند که سهم خود را از این قدرت برتر و متعالی دارند، کسانی که مانند بالون خود را باد میکنند نمی توانند آن را پیدا کنند، زیرا ورم چشمان آنها تمام افق وجودی آنها را بسته است.
13. گاهی انگار بندگی در لباس آزادی پنهان شده و از همه محدودیتها (ممنوعات) بیرون می آید. این خروج، خروج از عرف، عادات و رهایی از تعهدات انسان در هستی است. بین خارج شدن از محدودیتهای تحقیر، استرس و ناتوانی و خارج شدن از محدودیت های انسانی تفاوت زیادی وجود دارد. اولی معنای آزادی واقعی را دارد. دومی به معنای دست کشیدن از ظرفیت هایی است که به انسان، انسانیت میبخشد و او را از گرایش های سنگین حیوانی میرهاند. این گرایشهایی است که در طول تاریخ بشریت دارای قید و بندهای خفهکنندهیبوده است که انسان سعی کرده تا خود را از آن برهاند و به سوی فضای آزادی حرکت کند.
چرا بشریت از افشای آنچه که به آن نیاز دارد شرم دارد؟
زیرا انسان با فطرت خود احساس میکند که با این نیازها به عظمت و تعالی که اولین پتانسیل/استعداد انسانیت است میرسد، و همچنان درک میکند که رهایی از حرام به معنای آزادی است و معنای انسانیت را تأیید میکند و شکست دادن خصوصیات خونی و شکست دادن ضعف و ذلت نیز همین معنا را دارد.
14. من از کسانی نیستم که معتقدند اصول و اساسات جدا از افراد وجود دارد. چون اصول با ایمان ضعیف چه فایدهیدارد؟ همچنین آیا اعتقاد قوی غیر از قلبِ انسان جایی دارد؟ این افکار و باورها –بدون اصول دافعه و محرکه قوی– کلمات پوچ یا معانی مرده باقی میمانند، زیرا گرمای ایمان است که آنها را زنده میکند اما از دل انسان میدرخشد... باورهایی که از دل سرد بیرون می آیند، نه از قلبی که مانند نور میدرخشد، برای انسانها باور کردنی نیست. قبل از همه تو به باورهای خود ایمان بیاور، ایمان بیاورتا باورِ داغ و ایمانِ گرم شکل بگیرد. آن وقت است که دیگران نیز ترا باور خواهند کرد... وگرنه اینها جملات میان تهی، بدون روح و بدون جان میمانند. باوری که به یک شخصیت زندهیمانند انسانی که روی زمین راه میرود تبدیل نشود یا مانند یک انسان به حرکت در نیاید، حیات ندارد. همچنین هیچکس در این عرصه نیست که با اخلاص و اشتیاق زندگی نکند.انفکاک و جدایی افکار از انسان مانند جدا شدن روح از بدن یا جدا شدن یک لفظ از معنی است. گاهی یک کار محال است، گاهی به معنای حل شدن و از بین رفتن است. هر فکر و ایده زندهی از قلب انسان تغذیه میشود، به گونهیکه اگر فکر و باوری از این غذای مقدس تغذیه نشود، مرده متولد شده و به هیچ وجه نمیتواند بشریت را یک وجب هم به جلو ببرد.
15. تصور امکان رسیدن به یک هدف نیک و فرخنده با یک وسیله زشت، برای من خیلی سخت است. هدف نیک فقط در قلب نیک میتواند جای داشته باشد: ازینرو این قلب چگونه طاقت می آورد که ازین وسیله زشت استفاده کند؟ یا حتی چطور میتواند به استفاده از آن فکر کند؟ این یک واقعیت مسلم است که وقتی از گودال گِل و لای عبور میکنیم به گل آلوده میشویم. گل و لای جاده، آثاری بر روی پاهایمان خواهد گذاشت. وقتی از وسیله زشت استفاده میکنیم، همین اتفاق می افتد: زشتی در قلب، روح و هدفی که به آن رسیده ایم، اثر میگذارد.در عالم ارواح، وصلت از هدف جدایی ناپذیر است. زیرا چنین طبقه بندیها و تنظیمها در عالم ارواح وجود ندارد: شعور انسانی اگر هدف نیکی را حس کند طاقت استفاده از آن وسیله زشت را ندارد و حتی به آن فکر هم نمیکند. (هدف وسیله را توجیه میکند؟) این بزرگترین خرد غربی است، زیرا غرب با این ذهنیت زندگی میکند و بین اهداف و مناسبتها طبقه بندی و تنظیمها وجود دارد.
16. از امید، اعتماد، رضایت یا شادی که در زندگی دیگران ایجاد میکنیم، دانستم که شادی خالص و معنوی که ما در نتیجه آن احساس میکنیم، هیچ چیزی با آن برابری نمیکند. این لذت از این دنیا نیست، لذت بهشتی عجیبی است. این ذوق و لذت جایزهیبیرونی نمیخواهد چون جایزه اش در درون خودش نهفته است. موضوع دیگری هم هست که انسانها با این موضوع به اشتباه میگیرند، درحالیکه او شامل این موضوع نمیشود: مسئلهی اعتراف کردن انسانها به قدردانی و شکرگزاری شان. من سعی ندارم که زیبایی این اعتراف را انکار کنم، و نه هم حاصل شدن لذت بزرگی را که برای کسانی که آن را انجام میدهند انکار کنم... اما این موضوع متفاوت است. مسئله اینجا، شادی است که خوبی در روح دیگران طنین ناب مییابد.ارزش لذت، موضوع مورد بحث ما از این جهت نیست، زیرا این یک شادی خالص است. شادی خالص و معنوی که ما احساس میکنیم ناشی از امید، اعتماد، رضایت یا شادی است که در روح دیگران میدهیم. این همان شادی نابی است که از روح ما سرچشمه میگیرد و بدون نیاز به چیزی از بیرون به آن باز میگردد. او تمام جایزه خود را به دوش میکشد زیرا جایزه او کاملاًدر درون خودش است.
17. من دیگر از مرگ نمیترسم، حتی اگر در همین لحظه بیاید. من خیلی از این زندگی برداشتم، خواستم بگویم خیلی دادم. گاهی اوقات تشخیص داد و گرفت بسیار دشوار است. زیرا آنها حامل همان مفهوم در عالم ارواح هستند. شما همیشه آنچه را که میدهید دریافت میکنید. منظورم این نیست که کسی چیزی به من میدهد... منظورم این است که همان چیزی را که میدهم دریافت میکنم. زیرا شادی و لذتی که برای آنچه میدهم احساس میکنم کمتر از شادی کسی نیست که میگیرد. من دیگر از مرگ نمیترسم، حتی اگر در همین لحظه بیاید. من تا جایی که میتوانستم کارهایی انجام دادم. اگر عمرم در این زندگی طولانیتر شود، کارهای زیادی وجود دارد که میخواهم انجام دهم. اما اگر این کار را نکنم، باز هم در دلم حسرتی نخواهد ماند، زیرا دیگران این کار را انجام خواهند داد. تا زمانی که افکارم سالم باشد هرگز نمیمیرد زیرا مطمئنم خدایی که به این موجود چشم داده، نمیگذارد یک فکر سالم بمیرد.
من دیگر از مرگ نمیترسم، حتی اگر در همین لحظه بیاید. تا جایی که میتوانستم سعی کردم خوب باشم؛ از خطاها و اشتباهات که مرتکب شدم بسیار پشیمانم، آنها را به خدا میسپارم و از او طلب رحمت و مغفرت میکنم. من اصلاً نگران عذاب او (خدا) نیستم. زیرا من مطمئن هستم که مجازات او منصفانه و عادلانه است. من عادت دارم عواقب اعمالم را چه خوب و چه بد تحمل کنم، به همین دلیل حاضرم تاوان اشتباهاتم را در روز قیامت بپردازم و مجازاتش را بچشم.
Be the first to comment .